مدیریت زمان یکی از مهمترین مسائل در کسب و کارها امروزه است. بطوریکه بسیاری از افراد و شرکتها به این نتیجه رسیده اند که، باید جامعه هدف و مشتریان خود را به دقت بررسی و شناسایی کنند تا وقت خود را فقط برای مشتریان واقعی خود صرف کنند.
آیا برای مدیریت زمان باید کتاب بخوانیم؟
برخی ها به دنبال کتاب هایی برای آموزش صرفه جویی در زمان خود هستند تا این موضوع را بصورت تئوری دنبال کنند و برخی هم نیز مانند ایلان ریو ماسک که بنیان گذار اسپیس ایکس، پی بال، یکی از حامیان شرکت تسلا و یکی از بزرگترین میلیاردرهای جهان است، صرفا به توانایی خود تکیه میکند و میگوید: من تا حالا هیچ کتابی در مورد مدیریت زمان نخوانده ام!
البته این به ما بستگی دارد که کدام روش ما را به موفقیت نزدیکتر کند و نمیتوان گفت کدام راه بهتر است؟ نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا صرفا مطالعه به ما کمک می کند یا باید خودمان برخی مسائل را تجربه کنیم؟
جدول امتیازی…
حال ما یک داستان آموزنده در همین موضوع را از زبان تریستن کارل رابرت هارتی، یک عضو 5 ساله MDTR از اوسوستی انگلستان را برای شما نقل می کنیم؛ تا بیشتر با مفهوم مدیریت زمان از دیدگاه یک مدیر موفق آشنا بشوید:
وقتی که متوجه شدم، با وجود زمان زیادی که روی شبکه سازی و برقراری ارتباط با دیگران میگذارم اما نتیجه ی خاصی نمیبینم؛ تصمیم گرفتم تا یک جدول امتیازی برای شبکه سازی خود درست کنم. این یک روش پایه برای آنالیز ارتباطات من در شش حوزه کاری بود. من برای هر حوزه امتیازهای یک تا پنج را در نظر گرفتم. یک بدترین و پنج بهترین امتیاز بود.
من با صداقت شروع کردم؛ آیا به آنها اعتماد دارم؟ آیا از آنها خوشم میآید؟ سپس، آیا برای آنها احترام قائل هستم؟ بعد به سراغ ارتباطات رفتم، چگونه می توانم با آنها ارتباط برقرار کنم؟ آیا آنها واقعا ارزش کافی زمانی را که برایشان میگذارم را دارند؟
مورد بعدی شاید مهمترین نکته در این هزاره باشد، فرهنگ. برای من و خیلی از افراد این هزاره، فرهنگ تاثیر خیلی بیشتری نسبت به درآوردن پول در زمان کوتاه دارد. این خیلی حیاتی است که، فرهنگ افراد و شرکت ها مطابق فرهنگ من باشد.
و در نهایت علاوه بر موارد بالا، آیا آنها واقعا چیزی که میگویند را انجام میدهند؟ هیچ چیزی بدتر از این نیست که، افرادی میگویند؛ اوه ما به شما ایمیل خواهیم داد یا به شما زنگ میزنیم و شما هیچ ایمیل یا تماسی دریافت نکنید.
سپس اگر بخواهم به طور خلاصه نتیجه امتیازات جدولم را بررسی و جمع بندی کنم؛ من فقط با کسانی کار میکنم که حداقل بیست و یک امتیاز از سی امتیاز ممکن را آورده باشند، و اگر حتی از یک حوزه امتیاز یک را گرفته باشند، من با آنها کار نمیکنم.
با این روش من شصت درصد افرادی را که با آنها ارتباط داشتم، کنار گزاشتم، حالا من باید تمام تمرکز خودم را بر روی چهل درصد باقی مانده بگذارم، یعنی کسانی که با معیارهای من سازگار بودند و من تمایل دارم تا با آنها کار کنم.
اجازه بدهید تا افراد دیگر نیز از جدول امتیازی شما استفاده بکنند. با این کار شما در زمانی کوتاه به چشم اندازهای بهتری میرسید. و این بسیار مفیدتر است از این که زمان زیادی را صرف این موضوع بکنید، که آیا با این شرکت یا افراد کار بکنم یا خیر؟
در ادامه پیشنهاد میکنیم مقاله “نحوه برخورد با مشتری هایی که مورد رضایت نیستند – مشتری ایده آل یا تاپ ؟” را نیز مطالعه نمایید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.